فرشته های آسمانی

هفته آینده

 امروز ١٨ مرداد ماه مصادف با ١٩ ماه مبارک رمضان هست تصمیم گرفتیم برای آخر هفته آینده به امید خدا  به تبریز برویم و من حسابی کاردارم  مائده و مارال هم که حسابی ذوق زده شده اند مشغول جمع آوری تمام وسایلشان هستند دو شب قبل وقتی به خانه رفتم دیدم اتاق بچه ها حسابی بهم ریخته هست چشمتان روز بد نبیند هرلباس واسباب بازی و ..بود کف اتاف بود گفتم چی شده بچه ها گفتند هیچی داریم برای مسافرت وسایلمان را جمع میکینم گفتم هنوز خیلی وقت داریم درثانی قرار نیست همه خونه رو بار کنیم ببریم  زود اتاق رو مرتب کنیدکه خیلی خسته ام  اما بچه ها نمیتونستند اونهمه بهم ریختگی رو مرتب کنند با هر خستگی بود کمکشان کردم و وسایل رومر تب کردیم &...
19 مرداد 1391

قصه ایی که مارال گفت

دیشب خیلی خسته بودم مارال گفت : مامانی قصه نمیگی گفتم نه( آخه باید هرشب چندتا قصه بگم که بچه ها بخوابند شدم شهرزاد قصه گو  به بچه ها میگم اگه یکروز مسابقه قصه گویی بگذارند من برنده میشم چون خودم از بچگی خیلی کتاب قصه دوست داشتم و خیلی قصه خواندم که همه آنها به یادمه از قصه آدم کوتوله تا گلهای آوازخوان و اسب کرند و تا قصه هایی که خودم نوشته ام آخه قبلا یه کمی ذو ق نویسندگی داشتم  شاید یه روز قصه هام رو تو ی وبلاگ نوشتم تا مامانهای دیگه هم بخونند  )خوب بگذریم  مارال که دیدمن قصه بگو نیستم گفت مامان میخوای من برات قصه بگم گفتم آره که میخوام و مارال شروع کرد به قصه گفتن قصه ای که خودش ساخته بود ولی بنظرم خیلی جالب بود تصمیم گ...
3 مرداد 1391
1